این روزا که اجانب و معاندین پا کردن توی کفش stoning ...
این روزا که اجانب و معاندین پا کردن توی کفش stoning این سنت الهی ! من به یاد یه ماجرای قدیمی افتادم ، ماجرایی که از وقتی نوجوان بودم و شنیدم تا حالا یه علامت تعجب بزرگ به اندازه تیر چراغ برق بالای سرم شکل بسته !
داستان برمی گرده به بیش از پنجاه سال پیش و محله قدیمی ما .
راویان روایت کنند که مردی زرتشتی با قد بیش از دو متر هر روز جهت رفت و برگشت به محل کسب و کار سوار بر الاغ از کوچه اصلی و زیبای محله می گذشت . گویند آنقدر بلند بالا بود که به هنگام نشستن بر مرکب زانوانش به نزدیکی زمین می رسیده است .
در آن زمان فرهنگ شهر دارالعباده ما نیک گویی و نیک رفتاری و نیک پنداری با سایر مذاهب بوده و هر ناروایی که در چنته داشتند به آنها روا می داشتند !
جوانهای محل هر روز بر سر راه آن گبر بینوا ظاهر میشدند و از او با فحش و دشنام استقبال می کردند ، که از محله ما نباید گذر کند چرا که او نجس است !
و البته او به مانند سایر زرتشتیان و جهودها و بهائیان شهر همه را لای سبیلش مینهاد و تابی بر آن میداد و دم بر نمی آورد !!!
گویند جوانی بود بسیار شرور که میخ معرکه بود! روزی روبه سایر مبارزین گفت : باید روش را تغییر دهیم این یارو به این سادگیها از کوره به در نمی رود !
و تغییر تکنیک دادند !
سنگ پرانی ! سنتی مقدس در برابر پلیدترین انسانهایی که ظاهرا خدا آنها را آفریده بود و پدر و مادرها هم با آن مخالفتی نداشتند !
روز اول کردند ، روزدوم باز آمد ! خب هزار سال بود که استقامت کرده بودند .
اینبار جوان معرکه گیر راه را بر گبر بینوا بست و گفت :
امروز مادرت را به عزایت می نشانم ! و با چماقی که در دست داشت کوبید به گردن گبر !
و گبر هم از خر برخواست و چنان سیلی بر نوازشگاه صورت جوان برومند محله زد که به دنده به زمین اوفتاد ! بر بالای سرش آمد و گفت : چه بدی از من و ما دیده ای که چنین میکنی ؟
و جوانک تنها به او با خشم نگاه کرد !
بدین ترتیب جوانی دیگر از فرزندان غیور دیارمان غرورش خدشه دار گشت !
روز سوم باز گبر بینوا سوار بر خرش در گذشتن از کوچه بود که جوانان را دید آرام و مودب به ردیف ایستاده اند آنها را خوب دید زد ، پنج نفر بودند و فرمانده آنها نبود ! با خودش گفت بالاخره به خرد روی آوردند !
زیر پوستش میخندید که ناگه تنش یخ کرد ! انگار که جامی از زهر مار زنگی در دل و جگرش ریخته باشند !
جوان معرکه گیر با یک کیسه نخی حامل شش سنگ یک کیلویی ساخته و پرداخته شده تفکر اصیل فرهنگی دیار خودی از عقب با تمام قدرت به سر گبر بینوا زد !
و گبر بر زمین اوفتاد و در دم جان داد ! و دوستانش هورا کشیدند !
آری این هم نوعی از سنگ سار که به روشی خودسر در عین حال ساخته و پرداخته فرهنگ و اندیشه سالهای دور سرزمین من بود !
گبر بینوا مرد ، با سنگ هم مرد چون مثل آنی نبود که پدر و مادر آن جوانها میگفتند !!!
و کسی دم بر نیاورد ...