حقیقت زشت

درد من تنها تنهایی نیست و توجه داشته باشید که: je pens , donc je suis

حقیقت زشت

درد من تنها تنهایی نیست و توجه داشته باشید که: je pens , donc je suis

پیرزن و جوان

ریش سه تیغ !

 دوباره روزی گذشت پادشهی از گذرگهی  

 و باز فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست ! 

 

فریاد زد زان میانه یک جوانی دلیر 

دیدید کان تابناک از سر پادشاه اوفِتاد ! 

 

آنچه بود اشک دیده پیرزن و خون دل من وشما !  

دیگر نمی بینم غروری به چهره پادشا 

 اینست معنی استقامت و صبر و تلاش 

 

نزدیک بیامد یکی پیرزن و گفت :  

آه شوق کرده ای فراوان ای جوان !   

پروین را خوب نخوانده ای ٬ ای خام

آن تابناک اکنون در صندوق امانات است ! 

رمز آن صندوق قیمت جان است! 

 

در مدرسه خواندند همه آن حکایت و لیک 

نمره مردم تک و پادشه نمره اش بیست !

 

یک روز مار ا به رخت و چوب شبانی ٬ 

یک روز به ردای کتانی 

یک روز به پینه پیشانی  

و دگر روز با کت و شلوار و ریش ستیغ   

فردا به روژ لب و ماتیک

  

بد جور زمین و زمان را فریب می دهند 

به ریش تو و تک دندان من می خندند

 در یک کلام بگویم

ما را دودول خود به حساب نمی آورند   

و حیرتم در اینجاست

مردم چرا فریاد شوق به آسمان برده اند ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد