ریش سه تیغ !
دوباره روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
و باز فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست !
فریاد زد زان میانه یک جوانی دلیر
دیدید کان تابناک از سر پادشاه اوفِتاد !
آنچه بود اشک دیده پیرزن و خون دل من وشما !
دیگر نمی بینم غروری به چهره پادشا
اینست معنی استقامت و صبر و تلاش
نزدیک بیامد یکی پیرزن و گفت :
آه شوق کرده ای فراوان ای جوان !
پروین را خوب نخوانده ای ٬ ای خام
آن تابناک اکنون در صندوق امانات است !
رمز آن صندوق قیمت جان است!
در مدرسه خواندند همه آن حکایت و لیک
نمره مردم تک و پادشه نمره اش بیست !
یک روز مار ا به رخت و چوب شبانی ٬
یک روز به ردای کتانی
یک روز به پینه پیشانی
و دگر روز با کت و شلوار و ریش ستیغ
فردا به روژ لب و ماتیک
بد جور زمین و زمان را فریب می دهند
به ریش تو و تک دندان من می خندند
در یک کلام بگویم
ما را دودول خود به حساب نمی آورند
و حیرتم در اینجاست
مردم چرا فریاد شوق به آسمان برده اند ؟