پرواز را به خاطر ...؟...! آره ؟ نه !!!
چه خوش است حال مرغی که هیچوقت نپریده باشد ... چه نکوتر آنکه مرغی را ننش نزاییده باشد . حالا این مرغ هیچیک از اینا نیست و در یک نگاه ایدآلیستی هر روز باید به اونجاش فشار بیاره و یه تخمی واسه ملت بذاره !
اما ...
اینکه داری پیاده روی میکنی و یهو یه کلاغ کثافت میکنه بر روی شانه ات یه چیزه ... اینکه توی خونه نشستی و گند خیلی بدی به مشامت می رسه و وقتی نگاه می کنی می بینی روی شونه ات فضله کلاغ پیر بوگندو پخش شده در حالی که در اتاق بسته بوده یه چیز دیگه و اینکه ببینی جناب کلاغ پیر بو گندو در حالی که دور دهنش زردی مدفوع یه حیوان دیگه هست و پرهاش رو رنگارنگ کرده و یه شیشه ادکلن تیروز روی سرش خالی کرده یه چیز دیگه هست .
حالا انتخاب با خودتون... یا سروکارتون با کلاغه پیر و افاضاتش بیفته یا به اونجاتون فشار بیارید و واسه مردم تخم بذارید !
حالا کی میگه من دلم گرفته ؟ وقتی یه همچون اعجوبه ای با این عمر طولانی جلو چشام روی دیوار بلند خونه قدیمیمون نشسته و زل زده بهم احساس دلتنگی چرا ؟!
همه سراسر نور عشق و امید و جاودانگی در غمزه اش هست !
حیف که تیر و کمانم دم دست نیست و گرنه از خجالت نگاهش بیرون می آمدم .