روزی روزگاری پرزیدنتی از ایران زمین گفت : من مدیریت جهانی میکنم ! به بین الملل پیشنهاداتی برای مدیریت دارم .
ما گفتیم بابا دمت گرم !
حالا که به اواخر پاییز رسیدیم و مشغول شمردن جوجه ها شدیم دیدیم که در کشور خود :
تورم دهشتناک !
فساد اقتصادی فراگیر !
آرامش و امینت زندگی در بین مردم کم !
سلامتی به جهت کمبود دارو و لوازم پزشکی در معرض خطر !
مهاجرت به خارج از کشور بسیار !
اختلاف بین افراد و احزاب حاکم در تاریخ کشور کم نظیر !
قوت و روزی کمرنگ !
نقل محفل دادگاههای کشورهای مختلف ، احترام و عزت ملت کمتر از همیشه !
روابط با سایر کشورها تیره و تیره تر !
آه ! ملت رو باش که دوره اصلاحات دردشون شده بود آزادی بیان !!!
اما در این باب مرا درد دلیست کهنه با پرزیدنت احمدی نژاد :
هفت سال و نیم گذشت ! نیازنیست بگویم خوب یا بد چون نن جون مهدی هم با پوست و گوشتش اوضاع را درک کرده .
نمی نویسم از سرزنش و کینه ! که ملامت گران بسیارند !
می خواهم بگویم : دکتر تو میتونی ، هنوز شش ماه مونده به پایان ریاست جمهوریت ! یه تکانی بده ، باور کن ما مردم فراموشکاری هستیم ! خطاها و اشتباهاتت رو فراموش میکنیم .
بیا وسط ، تو چه بخواهیم و چه نخواهیم رییس جمهور حدود هفتاد و پنج میلیون نفر هستی ، بیا و در این شش ماه برای همه ما ، مردم باش ! باور کن میشه !
روزی می رسد که می خواهی جبران کنی ولی شاید نان خانه ات را نیز خودت انتخاب نکنی !
این رسم روزگار است ! من و تو را تفاوت قائل نیست ، کمی زود ، کمی دیر !
به نمایندگی از تمامی مردم ایران میگویم ، زن و مرد ، کودک و جوان و پیر ، کارمند دولت و بازاری و کارگر و بیکار ، پلیس و سپاه و ارتش ، مذهبی و غیر مذهبی :
خواهشمندم نگذار دیرتر شود ! شش ماه باقیست .